مهاجران ايراني: موفق ترين گروه مهاجران
مهرداد درويش پور جامعه شناس مقيم سوئد است. او خود يك مهاجر است و تحقيقات زيادي نيز در زمينه مهاجرت داشته از جمله كتابي در اين زمينه كه در دانشگاه هاي اين كشور تدريس مي شود. با او در مورد مهاجران ايراني گفت و گو كرده ايم.
دويچه وله: آقاي درويشپور، اگر بخواهيم مهاجرت ايرانيان را ابتدا از نظر تاريخي ـ البته تاريخ معاصرـ تقسيمبندي كنيم، چند دوره ميتوان براي آن در نظر گرفت؟
|
مهرداد درويشپور
|
مهرداد درويشپور: اگر اشارهي شما به مهاجرت بعد از انقلاب ايران است، نوعي تقسيمبندي ديگر را بايد در نظر گرفت و اگر به پيش از آن برميگردد، بايد گفت كه مهاجرت ايرانيان در دوران انقلاب مشروطه و پيش از آن شروع شده كه بخشا توسط روشنفكران به كشورهاي اروپايي بوده، بخشا توسط نيروي كار به كشورهاي همسايه از جمله به باكو و نظاير آن صورت گرفته است.
مهاجرت بزرگ ايرانيان كه مفهوم تبعيد را به خود گرفت، بيشتر پس از شكست فرقهي دمكرات آذربايجان بود و سپس در كودتاي سال ۱۳۳۲ شاهد مهاجرت گستردهاي هستيم. اين مهاجرتها عمدتا به كشورهاي بلوك شرق و توسط گروههاي سوسياليستي در جامعهي ما صورت گرفت. در عين حال، در دوران رونق نظام پهلوي هم شاهد موجي از مهاجرت دانشجويان بوديم كه آنها تبعيدي نبودند، اما به قصد تحصيل در كشورهاي اروپاي غربي و امريكا سكني گزيده بودند. مهاجرت اين گروه در ابتدا بيشتر مهاجرتي تحصيلي به شمار ميرفته است، ولي تحت تاثير فضاي سياسي آن زمان، بخش زيادي از اين دانشجويان به فعاليتهاي سياسي روي ميآوردند. اما پس از انقلاب ايران، نخست شاهد آغاز موج جديدي از مهاجرت در آستانه انقلاب هستيم. نخستين گروههايي كه مهاجرت ميكنند، وابستگان به خاندان و يا به حكومت گذشته بودند. اما با شكلگيري سركوبهاي سياسي و آغاز جنگ، شاهد مهاجرتي بينظير در تاريخ ايران ميشويم كه هرگز با هيچ دورهاي قابل قياس نيست.
شما هم يكي از مهاجرين همين موج جديد مهاجرت هستيد كه از آن به عنوان مهاجرت بينظير در تاريخ معاصر ايران ياد كرديد. به عنوان يك جامعهشناس و كسي كه سالها است هم پديدهي مهاجرت را لمس ميكنيد و هم با آن درگير هستيد، بيشترين مشكلات ايرانيان مهاجر، در ۲۵−۳۰ سال اخير، در جامعهي ميزبان چه چيزهايي بوده است؟
به نظر من، مهمترين دشواري مسئلهي تبعيض نژادي است. تبعيض نژادي − قومي باعث شده كه بسياري از مهاجرين و نه فقط پناهندگان دورهي اوليه، بلكه مهاجريني كه چندين دهه در اين كشورها زندگي ميكنند، به سادگي نتوانند در متن جامعه جاي بگيرند. گرچه ما نمونههاي موفقي از حضور مهاجرين در حوزهي سياست، اقتصاد و دانشگاههاي كشورهاي اروپايي و آمريكايي داريم، اما با اين همه، با وجود اين كه در ميان چند ميليون مهاجر ايراني كه به دليل تبعيد، دلايل اقتصادي، پيوند خانوادگي، فرار از جنگ و… به اينجا آمدهاند، اِليت نخبگان جامعهي ايراني، يعني طبقهي متوسط مدرن شهري تحصيلكرده نقش دست بالا را دارد، اما همين نيروي كيفي در جوامع غربي، آنچنان كه بايد و شايد جذب نشدهاند.
عدهاي بر اين باورند كه تفاوت فرهنگي يا پاي در گذشته داشتن و يا عدم تمايل ايرانيان، موجب شده كه آنطور كه بايد و شايد جذب نشوند. نظر ديگري بر اين باور است كه تبعيضات ساختاري مانع آن است. به گمان من، نقش تبعيض قومي − نژادي در كشورهاي غربي، به خصوص در برخورد با كساني كه از كشورهاي خاورميانه ميآيند، عاملي بازدارنده است و تاثيرات منفي ميگذارد.
با توجه به اين كه حدود ۳۰ سال از اين مهاجرت ميگذرد و كشورهاي اروپايي نيز نه تنها از ايران، بلكه از بقيهي كشورها نيز به علت شرايط خاص جهاني، تعداد بيشتري مهاجر پذيرفتهاند، آيا مشكلي كه به آن اشاره كرديد، در طول اين ۳۰ سال كمرنگتر شده است يا نه؟
به يك معني، نه! به اين معني كه شاهد كاهش خارجيستيزي در كشورهاي اروپايي نيستيم. برعكس، از فرانسه گرفته تا آلمان، دانمارك، هلند، اتريش، تا حتا سوئد و بسياري ديگر از كشورهاي اروپايي، موج راست افراطي و احزاب خارجيستيز رشد بيشتري يافتهاند. اين طبيعتا به كل جامعهي مهاجر و از جمله مهاجرين ايراني فشار بيشتري ميآورد و بيم از آيندهي ناروشن را در آنها تقويت ميكند. اما اين تنها يك عامل است. واقعيت اين است كه عوامل ديگري باعث شده كه تا آنجايي كه به ايرانيان برميگردد، به يك نيروي مؤثر تبديل شوند. به گمان من، نوعي بلندپروازي قومي و فردي در ايرانيان وجود دارد كه به شرايط پايين تن نميدهند و اين يك انگيزهي پيشرفت شده است. مثلا اگر رفتار ايرانيان را با مثلا پناهندگان شيلي مقايسه كنيم؛ اگر كارهاي به لحاظ منزلت اجتماعي پايينتر و يا با كيفيت كمتر به پناهندگان شيلي سپرده ميشد، به راحتي به آن تن ميدادند. اما ايرانيان يك استراتژي خودداري داشتند. آنها ترجيح ميدادند حتا بيكار باشند يا به تحصيل و يا مشاغل آزاد روي بياورند، اما شغلهاي با منزلت اجتماعي پايينتر را نپذيرند و با سختكوشي خود سعي كنند در برابر اين تبعيض نژادي واكنش نشان دهند.
اين باعث شده كه جامعهي ايراني مهاجر در اين ۲۰−۳۰ سال رشد چشمگيري كند. اگر كشور سوئد را كه حوزهي تحقيق من بيشتر در آنجا بوده در نظر بگيريم، شاهد پيشرفتهاي بسيار گستردهاي در ميان ايرانيان مهاجر هستيم. به گونهاي كه تصوير جامعهي سوئد از ايرانيان تغيير كرده است. يعني اگر در اوايل با ديدن فيلمهايي مانند «بدون دخترم، هرگز» يا رفتارهاي بنيادگرايان اسلامي نگاه بسيار منفياي نسبت به ايرانيان وجود داشت، امروزه ايرانيان به عنوان يكي از پيشرفتهترين، سكولارترين، تحصيلكردهترين و موفقترين گروههاي مهاجر شناخته ميشوند. به گونهاي كه، تا جايي كه به مدل كشور سوئد برميگردد، ارزيابي شده، نقشي كه يهوديها در امريكا داشتند و به عنوان موفقترين گروه قومي در آنجا عمل كردند، ايرانيان در كشور سوئد پيدا كردهاند. در خود آمريكا نيز تحقيقات نشاندهندهي آن است كه پس از يهوديها، موفقترين گروه اجتماعي، ايرانيان بودهاند.
آقاي درويشپور، به بلندپروازي قومي ايرانيها اشاره كرديد. گفته ميشود، شما هم اشاره كرديد، كه ايرانيان نسبت به ساير مهاجران، قدرت انطباق بيشتري با جامعهي ميزبان دارند. آيا اين درست است يا به همان بلندپروازي قوميشان برميگردد؟
بلندپروازي قومي را با اندكي تساهل، به عنوان يك منتاليته يا روحيهاي كه موجب ميشود قدرت تمكين ايرانيان كمتر باشد و ميل به تغييرشان را برجستهتر كند، توضيح دادم. اما تفاوتي كه در رابطه با ايرانيان در مقايسه با ديگر گروههاي مهاجر وجود دارد، اين است كه ايرانياني كه به غرب آمدهاند، به نوعي در كشور خودشان در تبعيدي دروني بهسر ميبردند؛ يعني گروهي تحصيلكرده، سكولار، مدرن، طبقهي متوسط شهري. بنابراين اين گروه وقتي به غرب ميآيد − من در يكي از تحقيقاتم نوشتهام − به يك معني به سرزمين مادري بازگشته است.درست است كه زبان اينجا فرق ميكند، نرمها و ارزشها متفاوتاند و تبعيض نژادي و موانع ديگري هم هستند، اما در مجموع بسياري از ايرانيان با اين ارزشهاي دمكراتيك و مدرن در جامعهي غربي بيشتر احساس نزديكي ميكنند تا با ارزشهاي سنتي حاكم بر جامعهشان. در حالي كه كساني كه از كشورهايي مانند تركيه يا كشورهاي خاورميانه آمدهاند، يا به عنوان نيروي كار آمدهاند و يا گروههاي روستايي يا سنتي جامعه بودهاند و به اين ترتيب ميل آنها به تطبيق و قدرت انطباقشان كمتر است. بنابراين، ميل تطبيق بالاتر ايرانيان در درجهي اول، منطبق با موقعيت طبقاتي اجتماعي مدرن شهري، تحصيلكرده و سكولار آنها است كه امكان تطبيق را با ارزشهاي جامعهي موجود بيشتر ميكند.
در مورد قدرت انطباقپذيري بيشتر ايرانيان نسبت به ساير مهاجران، گفتيد كه به عوامل مختلفي بستگي دارد، از جمله اين كه پايگاه اجتماعي مهاجران ايراني نسبت به ساير مهاجران تفاوت دارد. به نظر شما، آيا اين تفاوت باعث ميشود كه شوك فرهنگي كه يكي از عوارض مهاجرت است، در مورد ايرانيان كمتر رخ بدهد؟
همينطور است؛ طبيعتا گروههاي مهاجر به طور يكسان با اين شوك فرهنگي روبرو نيستند. در دورهي اول مهاجرت اين شوك قويتر است و پس از گذشت يك دهه انطباق فرهنگي بيشتر ميشود. اما در مورد ايرانيان، به دليل همان ظرفيت يا پيشينهي طبقاتياي كه دارند، قدرت تطبيقشان به مراتب بهتر بوده و ميتوان گفت كه ايرانيان يكي از مدرنترين گروههاي مهاجري هستند كه دستكم از كشورهاي آسيايي ميآيند. خود اين امر موجب ميشود كه شوك فرهنگي كمتر و سرعت تطبيقپذيري بيشتر باشد. اما همهي ايرانيان هم يكدست نيستند. بين زن و مرد، بين نسل قديمي و نسل جديد٬ بين كساني كه موقعيت تحصيلي يا طبقاتي بالاتري داشتهاند با كساني كه از محيط روستايي آمدهاند، تفاوت هست. حتا در مورد گروههاي قومي متفاوت ايراني هم درجهي انطباقپذيري تفاوت دارد. هرچه فرد مدرنتر باشد، تحصيلات بالاتري داشته باشد و پيشتر با ارزشهاي جامعهي غرب آشنا بوده باشد، شانس تطبيقاش بيشتر است و نسل جوان هم نسبت به نسل قبلي، از شرايط انطباقپذيري به مراتب بالاتري برخوردار است.
گفته ميشود كه مهاجران ايراني كمتر از ساير مهاجران علاقه دارند با خودشان رابطه داشته باشند. حتا بهتر است بگوييم، اصلا علاقه ندارند و در حقيقت خود را از همديگر پنهان ميكنند. اين درست عكس آن چيزي است كه در مهاجران ترك يا عرب ديده ميشود. آيا به نظر شما اينطور هست و در اين صورت دليل آن چيست؟ آيا به صحبتهاي قبليتان برميگردد كه ايرانيان بيشتر دوست دارند با جامعهي ميزبان منطبق شوند؟ يا علت ديگري دارد؟
كاملا همينطور است كه ميفرماييد. البته اين مساله پيچيدگياي دارد كه مايلام به آن اشاره كنم؛ اين واقعيت كه ايرانيها بيشتر تمايل به ادغام دارند و نه فقط ايرانيان، بلكه هر گروه مهاجري كه تمايلاش به ادغام در سرزمين غربي بيشتر باشد، ميلش به «گِتوسازي» كمتر است. به اين معنا، پديدهي گتوسازي در ميان ايرانيان بهچشم نميخورد. نه حتا در آمريكا كه در ميان ايرانيان تمركزي در لوسآنجلس وجود دارد و نه در كشورهاي اروپايي. در حالي كه گروههاي ديگر، نظير آسوريها، تركها، چينيها و بسياري گروههاي ديگر، حتا آمريكاي لاتينيها در كشور امريكا، كموبيش تمايل به گتوسازي از خود نشان ميدهند. تمايل به گتوسازي ناشي از قدرت كمتر اننطباق است. گروههاي مهاجري كه پيششرطهاي انطباق را كمتر دارند، سعي ميكنند از طريق ايجاد گتو، از نوعي شبكهي قومي خودشان بهرهمند شوند و با در كنار يكديگر زندگي كردن، شرايط زندگيشان را سادهتر كنند.
در مورد ايرانيها برعكس، نوعي فرار از حتا زندگي با همسايهي ايراني نيز وجود دارد و اين ناشي از ميل شديد اين گروه به ادغام و بههم پيوستگي است. ايرانيها كمونيتهي خود را حفظ ميكنند. يعني تجمع ايرانيان به عنوان يك گروه قومي با توجه به كثرتشان، در بسياري كشورهاي امريكايي و اروپايي تبديل به يك واقعيت شده است. ولي اين گروه سعي ميكند بيشتر از طريق فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي، خود را به عنوان يك كمونيته حفظ كند، نه از طريق گتوسازي يا همزيستي در يك منطقه. به اين ترتيب ميتوان گفت هم ميل شديد به فرار از مسكن گزيدن در كنار ديگر ايرانيها و برعكس، تمايل شديد به زندگي در ميان شهروندان كشور ميزبان، نشان از تمايلشان به ادغام بيشتر است و هم حفظ كمونيتهي ايراني به اين معني است كه عناصر فرهنگي خود را حفظ ميكنند و حتا از آن كمونيته براي حفظ هويتهاي فرهنگي، حتا مقابله با نژادپرستي و نوعي هويت ملي قومي بخشيدن به خود استفاده ميكنند. اين دوگانگي را ميشود ديد و فكر ميكنم شايد بهترين شكل ادغام، مدلي است كه ايرانيها در پيش ميگيرند؛ پرهيز از گتو و حفظ كمونيته، با توجه به اين كه آن هم يك ابزار قدرت و شبكهي ارتباطي است.
آيا اين درست است كه گفته ميشود زنان مهاجر قدرت انطباق بيشتري از مردان دارند؟ و اگر درست است، به نظر شما چرا اينطور است؟
كاملا همينطور است. من در تمام تحقيقاتام و همينطور رسالهي دكترايام، از جمله به اين نكته پرداختهام كه چرا زنان مهاجر ايراني نسبت به مردان ايراني پيشرفتهتر هستند. به نظر من، دو دليل اساسي در اين مسئله نقش دارد. يك دليلش اين است كه زنان ايراني در جوامع غربي نوعي تحرك طبقاتي بيشتري پيدا كردهاند. چون شرايط اين جوامع نسبت به ايران، موقعيتهاي بهتري را از لحاظ حقوقي، ارزشي و استقلال اقتصادي در اختيار زنان قرار داده است، بنابراين زنان توانستهاند به راحتي رشد كنند و از اين موقعيتها براي يك پرش يا تحرك طبقاتي به سمت بالا استفاده كنند.
در مورد مردان كاملا برعكس بوده است. بسياري از مردان در اين جوامع در مقايسه با كشور ايران، بسياري از امتيازات مردسالارانه را از دست دادهاند و بنابراين به راحتي، نگاه مثبتي به اين جامعه ندارند.علاوه بر آن تا آنجا كه به تبعيض نژادي برميگردد، تبعيض نژادي نسبت به مردان خشنتر است. جامعه آنها را به عنوان مجرمان بالقوه و سركوبگر ميشناسد. در حالي كه نسبت به زن مهاجر ايراني، نگاهي بهاصطلاح قرباني و يا نگاهي كه بايد از او پشتيباني كند، دارد. اين امر هم موجب ميشود كه نگاه مردان منفيتر باشد و زنان مهاجر ايراني مثبتتر بتوانند رشد كنند.
سومين عامل كه به نظر من بسيار مهم است، مردان در كشور ايران نُرم جامعه بودند و وقتي به كشورهاي غربي مهاجرت ميكنند، به «آنديگري» تبديل ميشوند. حس آنديگري بودن و از دست دادن كامل قدرت، چه در رابطه با زن، چه در رابطه با اينكه ديگر نرم جامعه نيستند و در حاشيه قرار گرفتهاند، در مردان بسيار قويتر است. در حالي كه زنان در خود ايران هم «آنديگري» بودند؛ به اصطلاح «جنس دوم» بودند. اين امر موجب ميشود، وقتي به جامعهي غربي ميآيند، از يك آمادگي ذهني رواني برخوردار باشند كه بهرغم شهروند درجه دو تلقي شدن، براي پيشرفت بكوشند. به عبارت ديگر، شوك آنديگري بودن بر مردان مهاجر كه موقعيت و امتياز بيشتري را از دست ميدهند، شديدتر است. زنان به دليل آمادگي بيشتري كه به خاطر آنديگري بودن در ايران داشتند، راحتتر ميتوانند با اين شرايط برخورد كنند. مثلا كارهاي با منزلت اجتماعي پايينتر را زنان راحت ميپذيرند و به جلو ميروند. در حالي كه مردان نشستهاند، دارند كانالهاي تلويزيون را عوض ميكنند يا به گذشتهي پرافتخارشان مينازند و در نتيجه، اين مانع از آن ميشود كه مردان بتوانند به اندازهي زنان در اين جامعه رشد پيدا كنند.
آقاي درويشپور، شما مهاجرت ايرانيان پس از انقلاب اسلامي از ايران را مهاجرتي بينظير در تاريخ معاصر ايران دانستيد. پس از انتخابات رياست جمهوري در سال جاري، شاهد موج جديدي از مهاجرت ايرانيان، به ويژه روزنامهنگاران، نويسندگان و فعالان سياسي، مدني و اجتماعي از ايران به اروپا و آمريكا بوديم. آيا ميتوان اين را سير جديد مهاجرت ايرانيان ناميد؟
قطعا چنين است. پس از انقلاب ايران، ابتدا يك مهاجرت گستردهي پناهندگي، تبعيدي و فرار از جنگ بود. مرحلهي بعد آن تبديل به مهاجرت خويشاوندي شد و بسياري به خاطر پيوند خانوادگي مهاجرت كردند. در برخي از كشورهاي اروپايي تعويض دانشجو و يا دانشجويان اعزامي، تبديل به بخش ديگري از مهاجرت شد كه كمتر رنگ سياسي، پناهندگي و يا خانوادگي داشت و بيشتر شغلي و تحصيلي بود. اما پس از كودتاي اخير، و اجازه بدهيد بگويم در ساليان اخير، مجددا با سختتر شدن شرايط سياسي جامعه، يك حس نااميدي، يك حس شكست و حس اين كه شرايط سختتر ميتواند آنها را روانهي زندان كند، باعث شده نسل جوان، روزنامهنگاران، روشنفكران و كساني كه در ايران در پي ساختن جامعه بودند، كشور را ترك كنند و اگر شرايط همينگونه ادامه پيدا كند، يعني سياست سركوب تثبيت شود و دولت كودتا به عقب رانده نشود، قطعا با دور جديد گستردهاي از مهاجرت روبرو خواهيم شد كه همچنان دانشجويان و روزنامهنگاران، اما نسل جوان، تركيب اصلي اين نيروي مهاجر را تشكيل خواهند داد.
با توجه به اين كه اين نسل جديد، تجربيات نسل گذشتهي مهاجران را در خارج از ايران دارند، فكر ميكنيد، احتمالا با مشكلات كمتري روبرو خواهند بود؟
از اين بابت كه در دورهاي وارد ميشوند كه مهاجرت گستردهتر و تبعيض نژادي در جوامع غربي شديدتر است، فكر ميكنم با يك سري دشواري بيشتري روبرو خواهند شد. از يك منظر ديگر هم با توجه به اين نسل قبلي مهاجر ايراني در اينجا جا افتاده است، پيوند اين دو گروه خيلي ساده نخواهد بود. بلكه اين گروه سعي خواهد كرد كه همپالكيها، همقطاران و همگروههاي خود را پيدا كند. نوعي شكاف و جدايي در بين اين دو نسل از مهاجرين وجود خواهد داشت. در عين حال، اين هم واقعيتي است كه با توجه به اينكه ما يك كمونيتهي قوي ايراني داريم، اين امر ميتواند نقش مثبتي ايفا كند كه مهاجرين تازه بسياري از راه و چاهها و چگونگي پيشرفت در جامعه را به جاي اين كه از صفر شروع كنند، بتوانند از قبل اين كمونيتهي ايراني فرا بگيرند و اين به امر ادغام و به همپيوستگيشان ياري بهتري برساند.
|